بسم الله الرحمن الرحیم
من ، آن ته تغاری زبان سه متری ، ولوله ی خاندان و زلزله ی خانواده !این روزها عجیب درگیر سکوت شده ام...
دست خودم هم نیست !
البته ناراضی هم نیستم !
نمی دانم دقیقا کدام قسمت «ستینگ » وجودم دارد تغییر می کند !
اما مادر از جان عزیز تر می گوید : داری عاقل می شی !
...
شهید آوینی می گوید :
«هنر امروز،حدیث نفس است و هنرمندان،گرفتار خودشان...»
به خاطر همین هم ،تمام تراوشات نفسانی اش را ریخت توی گونی و آتش زد و از آن به بعد،
از قفس تن رها شد و ، خدایی شد و ،شهید...
...
هر چند وقت یکبار ،یک تلنگر از دل هیاهوی این شهر بزرگ،می آید و صاف میخورد وسط فرق سر من و توی سرم منفجر می شود که :
« آآآآآآآآآی ! خانوم مدعی!
حواست را جمع کن...
تو هنوز خیلی خامی... خیلی ... »
و بعد ، جایش تا انفجار بعدی ،می سوزد ...
بعد ،کم کم دغدغه ها زاده می شوند و توی دلم رشد می کنند و ریشه می دوانند...
آن وقت ،خانوم کوچک ،زور خودش را می زند و دست به زانو میگیرد و یا علی مدد می گوید و می دود وسط معرکه...
اصلا،همین ها که من می گویم هم ،حدیث نفس است ... :(
...
مخلص کلام اینکه :
کاش بشود از خودم ،رها بشوم...
... : سونامی حروفی که در سینه حبس میکنم :(
یا علی
التماس دعا